آزمینآزمین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

پسر گلم آرمین، عشق مامان و بابا

پسر خوشگل و خنده رو من 7 ماهه شد.

آرمینم، عزیز دلم، ناناز من ، این روزها خیلی بانمک و خوردنی شدی، مامی به قربونت بره ، عاشق خنده ها و شیطونیاتم، خوشگل مامان، تو خیلی خوش خنده و خوش اخلاقی راستی دو سه روزه هی بابابابا یا به به به به  و ق ق ق  و eeee میکنی ، قربونش برم بع بعی منه، تازگیهام تو روروئک میزارمت و باهات دالی موشی میکنم، کلی ذوق میکنی و دنبال منو و بابا میای، دیگه مامی برات بگه که از 5 ماهگی تقریباً تونستی غلت بزنی و تازگیهام کل خونه رو با غلت زدن جلو میری،  ...
13 تير 1392

اندر حکایت گردش با آرمینم

روز جمعه برای نهار تصمیم گرفتیم با بابایی و مامانی و خاله زهرا و بابا تو رو ببریم گردش پارک ملت، لوازم رو آماده کردیم و تو رو که از صبح نخوابیده بودی و بدخلقی میکردی و خوابت میومد آماده کردیم که بریم، با مامانی و بابایی توی پارک قرار گذاشته بودیم،  وقتی رسیدیم اولش خوب بودی و یه ذره به مامانی و بابایی و خاله زهرا خندیدی و بازی کردی ولی تا نهار خوردیم و خواستیم یه ذره استراحت کنیم و از فضای سبز و از گلهای لاله خوشگلی که توی پارک بود لذت ببریم، طاقتت تموم شد و هر کاری میکردیم آروم نمیشدی و ممه هم نمیخوردی، خلاصه که پارک رو  با صدای جیغ و فریاد خودت آهنگین کرده بودی،    خلاصه که روز خوبی نبود و بهمون خوش نگذشت و مامانی و...
4 تير 1392
1